بیا و کمی شَر باش ایمآن !
گاهی هم سر و گوشش بجنبد و نگاه کردن به چشم هایم را بخواهد ؛
دلم میخواست همانطور که محلول ِ بهارنارنج میریزد توی گلویم تا راه دلم باز شود ،
دزدکی نگاه ِ یواشکی ئی بیندازد به دست هایم و قند توی چشم هایم آب کند ..
طوریکه وقتی که رفت ، من از ذوق به جای ِ آب نمک ،
ساعت ها آب شکر چکه کنم
و از نفس کشیدن با دل ِ باز تا حدِّ مرگ حظ (شاید هم حض) کنم !!
نظرات شما عزیزان: